اختتامیه بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی خراسان رضوی برگزار شد همه چیز درباره فصل دوم بازی مرکب ( اسکوییدگیم ) + بازیگران و تریلر و خلاصه داستان هوش مصنوعی باید در خدمت هنر باشد | گفت‌و‌گو با علیرضا بهدانی، هنرمند برجسته خراسانی هوران؛ اولین رویداد گفت‌و‌گو محور بانوان رسانه در مشهد| حضور بیش از ۵۰ صاحب‌نظر در حوزه زنان+ویدئو نگاهی به آثاری که با شروع زمستان در سینما‌های کشور اکران می‌شوند شهر‌های مزین به کتاب | معرفی چند شهرِ کتاب در جهان که هرکدام می‌تواند الگویی برای شهرهای ما باشد معرفی اعضای کارگروه حقوقی معاونت هنری وزارت ارشاد + اسامی واکنش علی شادمان، بازیگر سینما و تلویزیون، به رفع فیلترینگ + عکس چرا فیلم علی حاتمی پوستر فجر شد؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۶ و ۷ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را ببینید + عکس «فراهان» با نوای اصیل ایرانی در مشهد روی صحنه می‌رود گلایه‌های پوران درخشنده از بی‌توجهی‌ها استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا پاییدن یک ذهن مالیخولیایی | نگاهی به فیلم «تعارض»، اثر محمدرضا لطفی «ناتوردشت» با بازی حجازی‌فر و مولویان در تدارک فیلم فجر
سرخط خبرها

استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا

  • کد خبر: ۳۰۷۲۴۸
  • ۰۶ دی ۱۴۰۳ - ۰۸:۱۸
استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا
آقای محدثی‌فر جوری آن معصومیت و غیرت توأمان را در نگاه شهدا به تصویر می‌کشد که انگار رنگ‌ها زنده‌اند و آدم از وقار نگاه شهید، به تعظیم می‌افتد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ پالت رنگ را گرفته توی دستش و درحالی‌که چشم هایش را رو به صفحه سفید بوم نقاشی تنگ می‌کند، آرام آرام قصه‌اش را آغاز می‌کند. دست می‌برد به رنگ قهوه‌ای و خیالش می‌دود سمت پیراهن خاکی برادرش، جلیل. همانی که بار‌ها روی طناب رخت حیاط خانه‌شان در مشهد آویزان بود و غبار جبهه‌های نبرد از تار و پودش چکه می‌کرد. او از همان نخستین شلیک‌های آغاز جنگ تحمیلی، با جزئیات جنگ آشنا بود.

خانه آنها به واسطه حضور مستمر جلیل در پشت جبهه‌های نبرد، بوی باروت و گلاب می‌داد. بشیر حالا قلم را در رنگ آبی می‌چرخاند و خیالش می‌رود سمت آب‌های جنوب. همانجایی که برادرش جلیل بار‌ها تا کمر در حالی که بیسیم را توی دستانش نگه داشته بود، در هوای سرد زمستان منتظر دستور فرمانده بود. 

آبی را با بغض می‌کشد. رنگ‌ها می‌سُرد روی صفحه سفید بوم و بشیر دلش برای استخوان‌های دردناک جلیل می‌سوزد. برای سرمای بی‌رحم زمستان که تا مغز استخوانش کشیده می‌شد و دست آخر می‌زند به سرش. بشیر هم مثل باقی اعضای خانواده، شاهد سردرد‌های مکرر برادرش بود. او عوارض نادیدنی جنگ را روی تن رزمنده‌ها از نزدیک دیده بود. وقتی نقاشی می‌کشید، انگار داشت از رنج‌های پنهانی نقش می‌زد که کمتر کسی از آن خبر داشت. 

پس از آبی آب‌های جنوب، نوبت می‌رسد به رنگ سرخ. رنگ لاله، رنگ خون، رنگ غیرت. بغضش کمانه می‌کند توی چشم‌های دلتنگش. او بار‌ها طرح لاله را در جای‌جای نقاشی هایش کاشته است و انگار هربار جای رنگ، خون می‌چکد از موی قلم. چند بار قلم در سرخی رنگ‌ها ببرد و جوان رشید دیگری را به تصویر بکشد؟ کی تمام می‌شود، شمار این گل‌های از دست رفته؟ مگر سیاهی رنگ‌های پالت او می‌تواند غیرت توی چشم‌های شهدا را به تصویر بکشد؟ اینها را محض خاطر دل مادران شهدا می‌کشد که وقتی بوم نقاشی را بغل می‌گیرند، ذره‌ای از التهاب دلشان کم شود. 

بشیر آن‌قدر برابر عظمت شهدا سر به زیر انداخته که وقتی کار تمام می‌شود، دستش نمی‌رود آن پایین تصویر، جایی که هر هنرمندی نامش را به یادگار ثبت می‌کند، بنویسد محدثی‌فر. به یک «هنرجو» بسنده می‌کند. خضوع بشیر پای تصاویر شهدا، نظیر ندارد. می‌گوید: «خودم را قابل نمی‌دانم. در برابر عظمت شهدا و کاری که آنها کرده‌اند، کار من ناچیز است و دلیلی ندارد که به‌واسطه آنها بخواهم خودم را مطرح کنم...»

سرخ مثل لاله‌ها

پیرزن همین‌طور که سینه‌اش خس خس می‌کند و به سختی پا‌هایش روی زمین کشیده می‌شود، از در گالری کوچک بشیر وارد می‌شود. سری می‌چرخاند و با چشم‌های غمگین، اطراف را ورانداز می‌کند. بعد سر می‌چرخاند سمت بشیر و می‌پرسد: پس تصویر پسرم کو؟ بشیر اشاره‌ای به گوشه گالری می‌اندازد. جوان خوش‌رو و زیبایی دارد روی بوم نقاشی لبخند می‌زند. مادر انگار جوانش را یک‌بار دیگر بعد از شهادت دیده باشد، از شدت اندوه و دلتنگی بی‌حال می‌شود و زمین می‌افتد. خطوط چهره، همانی است که بار‌ها بوسیده است.

آقای محدثی‌فر جوری آن معصومیت و غیرت توأمان را در نگاه شهدا به تصویر می‌کشد که انگار رنگ‌ها زنده‌اند و آدم از وقار نگاه شهید، به تعظیم می‌افتد. تمام شب را به نقش زدن تصویر شهدا گذرانده و حالا دسته تشییع‌کنندگان دارند به چهارراه خسروی نزدیک می‌شوند. باید تا پیش از آمدن آنها، لاله پرپر دیگری را در قاب تصویر بکارد. این شهید سی‌و‌یکم است. قلم را برمی‌دارد و می‌زند توی رنگ ها. توی آبی آب‌های جنوب و خاکی پیراهن برادرش.

سپید مثل بال پرنده‌ها

توی آن هشت سال دفاع مقدس، یکی با لباس رزم به میدان می‌آمد و آن یکی با ابزار هنر. بشیر محدثی‌فر، خیلی پیش‌تر از آن ایام، خود را با استعداد نقاشی شناخته بود. گوشه تمام دفتر‌های مشق او، طرح و نقش‌های چشم‌نواز بود. او قرابت عجیبی با رنگ و قلم و تصویر داشت. خوب شد همان اوایل دهه ۵۰ راهش را پیدا کرد رفت شاگرد استاد صادق‌پور شد.

مردی که خودش با واسطه شاگرد یکی از شاگردان کمال‌الملک بود. بشیر محدثی تا پیش از بانگ جنگ، پرده‌های نقاشی حرم را نقش می‌زد، اما جنگ که آغاز شد رنگ‌ها را صرف پرتره شهدا می‌کرد. جنگ که تمام شد، بوم و قلم را برد گذاشت توی انبار و به‌ندرت دست به کار می‌برد. او دیگر پس از آنکه بیش از هزار چهره شهید را روی تابلو‌های کوچک و بزرگ ماندگار کرده بود، حالا در موارد خاص به سراغ پالت رنگ‌هایش می‌رفت. 

مثلا شهید بابانظر را سال‌ها پس از پایان جنگ تحمیلی به تصویر کشید و آن تصویر بیست متری مکه و مدینه را در جامعه‌الحسین پس از سال‌های بازنشستگی برعهده گرفت، اما در ادامه بیش از خلق آثار تازه، به تربیت هنرجویان دیگری پرداخت که می‌توانستند به مرور ادامه قلم او روی صفحه بی‌نهایت هنر باشند. کسانی، چون احمد منصوب و موسی‌الرضا نظام‌دوست و امانی که هرکدام نامی آشنا در مشهد هستند. دست آخر هم در پنجم دی ماه سال‌۱۳۸۹ دست‌هایش را از زمانه شست و با خاطری آرام و پاکیزه به ملاقات برادر شهیدش شتافت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->